برای دردانه ام

ولنتاين ؛ و روزاي سخت

نور چشمم امسال برا هديه ولنتاينت به قولي كه بهت داده بوديم عمل كرديم و يه ست وسايل پزشكي برات خريديم.  دوباره برا از پوشك گرفتن مصمم شدم و اين دفعه به پيشنهاد يكي از دوستاي عزيزم يه عالمه برچسب برات خريدم و گفتم هر بار كه بري دستشويي  فرشته ي مهربون برات يه برچسب مياره ......خلاصه شروع كرديم و اغلب تو خونه باز ميزارم و شورت اموزشي ميپوشونم اما كماكان نميتوني بگي و با وجوديكه مرتب ميبرمت دستشويي هر از گاهي اختيار از دست ميدي  و شورت آموزشي رو خيس ميكني...... اين مدت خيلي سخت گذشت ....  اولا كه  مامان بزرگ مادري من رو بيمارستان بستري كردند بخاطر افزايش قندش و خلاصه يك هفته اي كه بيمارستان بودند گاهي از روز...
25 بهمن 1392

بيماري شیگلوز (Shigellosis)

نور چشمم شنبه شب (19بهمن )  دوباره ديدم كه تب شديد داري در حالي كه بازي ميكردي . شربت استامينوفن دادم و موقع خواب ديدم كه تبت پائين نيومده و شياف استامينوفن گذاشتم و نصف شب كه برا چك كردن تبت بيدار شدم بازم ديدم كه تب  40 درجه داري و مجبور شدم كه از شياف ديكلوفناك استفاده كنم . كل شب مدام بيدار ميشديم تا مبادا تبت بالا بره . صبح به نسبت خوب بودي و گويا دوباره نزديكاي ظهر تبت بالا رفته بود . كلا كم اشتها بودي و از روز قبل بيرون روي داشتي (كمي آبكي و تعداد تقريبي 6 بار در 24 ساعت). در ضمن بخاطر تب بالا لرز هم داشتي و مدام ميگفتي مامان سردمه.    از اداره كه رسيدم بلافاصله بردمت مطب دكترت اما متاسفانه نبود و بخاطر ...
19 بهمن 1392

تولد 2.5 سالگی(30 ماهگی)

دوست داشتنی ترین خواب مي بينم دنيا مال من است بيدار ميشوم و تو  ؛ تعبير اين خوابي امروز چهارشنبه ٩ بهمن ماه ١٣٩٢ و شما به سلامتی ٣٠ ماه از زندگیت رو به اتمام رسوندی. عاشقانه دوست دارم و خدا را ميليونها بار به خاطر وجود نازنينت شاكرم . با بابا جون تصمیم گرفتیم یه کیک کوچولو بخریم و این روز رو جشن بگیریم .........   مهرساي عزيزم   ماهگيت مبارك و این هم چند تا عکس : در حال ناخونک زدن به کیک کیک مالیده به صورتش و داره میاد که برقصه و اینم طرفی از کیک که به سمت مهرسا بوده و در خلال عکس گرفتن از وروجک به این حال تبدیل شده(با انگشت مدام به ک...
9 بهمن 1392

29 ماهگي؛ شب يلدا و تولد بابا حميد ؛ سرماخوردگي و چكاپ

عمرم.... بايد بگم كه اين مدت اتفاقات زيادي نيفتاده و روزهامون بخاطر سردي هوا و ساعت كار بابا در خونه سپري ميشه .... اما مهمترين وقايع اين مدت : عكساي تولد دو سالگيت رو از آتليه گرفتيم . همه لحظه های پایانی پاییزیت پر از خش خش آرزوهای قشنگ همينطور جشن تولد بابا رو در شب يلدا برگزار كرديم كه شما همش ذوق ميكردي و ميگفتي كيك بخوريم  و شمع فوت كنيم  و تولدت مبارك ميخوندي و ...برات توضيح دادم شب يلدا چيا ميخورن  و چه كارايي ميكنن . اما متاسفانه يادم رفت به نيت شما برات فال بگيرم و انشالله سال آينده.  همينطور يه درخت كريسمس درست كرديم و برات كمي در موردش توضيح داديم و با عباراتي از قبل باببانوئل؛ درخت كريسم...
1 بهمن 1392
1